غربت صبح
میگویند که همه چیز را به تو بسپارم.. میگویند ایمان داشته باشم به بزرگی ات.. به خیال اینکه شاید، بی قراری هایم را آرام کنند و مرهمی بگذارند روی کبودی های
دلم.. نگاهشان نمیکنم و دلم از ترس هزار بار میلرزد.. همه ی زخم های کهنه و چرکین دلم گواهی میدهند وقتی ترک خوردند این جمله را شنیدند
"خدا بزرگ است".. _بعدا نوشت:خدایا اینو من ننوشتم اینو ناشناس نوشته.. دلم واسه جیرینگ جیرینگ
النگوهات موقع ظرف شستن تنگه..
همین،نه هیچ چیز دیگه ای..
| جمعه بیست و پنجم بهمن ۱۳۹۲ |
20:38 | ناشناس|
| پنجشنبه دهم بهمن ۱۳۹۲ |
1:19 | ناشناس|
| Design By : shotSkin.com |

