غربت صبح
تو خوب و قشنگی.. مانند باران که ذاتش پاکی وطراوت ست حتی اگر سقف خانه ها را بر سر صاحبانش آوار میکند.. مانند دریا که خیس آرامش و بخشندگی ست حتی اگر هر روز هزاران انسان را در خودش می بلعد.. مانند برف که از جنس آسمان است حتی اگر انگشت های پسرک فال فروش را می سوزاند.. مانند خدا که از جنس مهر و لبخند ست حتی اگر کودکانِ بی گناه را یتیم و بیمار میکند.. تو خوب و قشنگی مانند خودت که اسمت یاد آور پناه و محبت ست.. حتی اگر به تو تکیه داده باشم و خاکی و زخمی ،زمین خورده
باشم.. و من که مانند خودم دروغگو و بی رحم ام حتی اگر گناهم عشقی
باشد که در دل دارم.. دوری میکنی.. آنقدر دور و دور میشوی که طناب فاصله مان پاره میشود.. نگاه کن! من همانجا که آشنا شدیم نشسته ام، دستم را گذاشته ام زیر چانه ام و چمدان هایم کنارم.. من همان"دخترک گردش سایه ها"یِ تو که سایه اش
سنگین شد.. من همان "ناشناسِ" تو که رسوای عالم شد.. من همان "غریت صبحِ" تو که همه ی روزهایش شب شد.. بغض هایم را خورده ام و سرم را تکیه داده ام به شانه ام.. دلخوش به اینکه گره ها
طناب ها را کوتاه تر میکند.. بچه که بودم؛ واسه خودم وقتای تنهایی یه بازی داشتم اسمشو گذاشته بودم "دنبال ماهی" میدوئیدم و ماه هم توی آسمون دنبالم میدوئید.. هرباری که شک میکردم وسط دوئیدن وامیستادم و ماه هم
وامیستاد،میدوئیدم،میدوئید.. حتی وقتایی که بینمون ساختمون و کوه و خونه بود انقد دنبالم
میکرد تا کنار برن بتونیم همو ببینیم.. حتی وقتایی که من سوار ماشین بابا بودم اون تند تند از ماشینا
سبقت میگرفت که به من برسه.. حتی یه بار با خاله زهرا مسابقه گذاشتیم و من واستادم ببینم
دنبال من میره یا خاله،اماماه واسه من واستاد.. همه ی اینا رو آزمایش کرده بودم که ثابت کنم ماه منو
میبینه.. اما یه باری که توی پارک مشهد،"دنبال ماهی"
میکردم،گم شدم.. توی تاریکی ها گریه میکردم و دنبال مامانم میگشتم.. گم شده بودم و یه آقایی دنبالم کرده بود که مامان پیدام
کرد.. من هیچ وقت به مامانم نگفتم اون آقا میخواست منو با خودش
ببره..
فقط از اون شب دیگه هیچ وقت "دنبال ماهی" نکردم و
دوستی مون واسه همیشه تموم شد..
حالا هم که بزرگ شدم هنوزم
که هنوزه نمیدونم دلیل علمی اینکه ماه دنبال آدما میکنه چیه؟ تو داری بزرگ میشی .. اینو نه از تغییر صدات فهمیدم نه از لباسایی که آستیناش کوتاه شده نه از کتکایی که به شوخی میزنی و من دردم میگیره تو داری بزرگ میشی و من اینو از طولانی شدن قهرات فهمیدم داداشی.. _ خیالم راحته اون گوشی های لعنتی
تو گوش ته داری آهنگ گوش میدی وصدای شکستن دلمو نمیشنوی.. "و اذا مَسَّ الانسان الضُرُّ دعانا لِجَنبه
أوقاعِداً اَوقائماً فلمّا كشفنا عنه ضُرَّه مرَّ كَأن لم يدعُنا إلي ضُرٍ مَسَّه" و هرگاه آدمي به رنج و زياني در افتد همان لحظه
بهر حالت باشد از نشسته و خفته و ايستاده، فوراً ما را به دعا ميخواند. آنگاه كه
رنج و زيانش برطرف شود باز بحال غفلت چنان باز ميگردد.. کاش هیچ وقت این آیه رو نداشتی.. اون وقت این روزایی که همش رنج و زیانه، سرمو میذاشتم توی دامنت و دلمو خالی میکردم.. اما حالا، هربار از ترس این حرفت، از ترس غفلت های گذشته م.. از ترس اینکه اومدنم رو از راه دور ببینی و با فرشته هات شرط ببندی که باز رنجیده.. از غرورم که با این حرفت میشکنه، فقط نشسته و خفته و ابستاده اشک میریزم.. اشک میریزم و سمتت نمیام..
_خدایا دیدار نزدیک است،به قیامت.. بچه که بودم، حیاط پدر بزرگ،باغچه ش یه باغ بزرگ بود.. پر درخت و گلای سفید و زرد یاس با خاله زهرا دست همو میگرفتیم و میدوییدیم.. شیره ی گلای یاس رو میمکیدیم و تا انتهای باغ مسابقه
میذاشتیم.. یه روز بابابزرگ یه آقایی رو آورد خونه و همه ی درختاش رو
از ریشه کند.. من و خاله زهرا دستای کوچیکمون رو چسبونده بودیم به پنجره ی
حیاط وگریه میکردیم.. جاش بابابزرگ زمینش رو مغازه کرد و داد کرایه.. الان که دارم مینویسم باغ خونه ی بابابزرگ یه باغچه ی خیلی کوچیک شده با یه دونه
درخت خرمالو.. خاله زهرا هم شوهر کرده..
دلم که بهانه ات را میگیرد؛ فقط میتوانم یادش بیاورم بین من و تو تنها یک آسمان فاصله
ست.. پرواز را تو یادش میدهی رفیق؟
| Design By : shotSkin.com |

